امیرالمومنین در مقام دفاع(2)
 
لوح دل
 
 

 

هفت جواب به حديث جعلى ابو بكر و عمر در باره خلافت‏
طلحة بن عبيد اللَّه- كه «زيرك قريش خوانده مى‏شد- گفت: چه كنيم با ادعاى ابو بكر و عمر و اصحابش كه او را تصديق كردند و شهادت بر گفتار او دادند در آن روزى كه تو را به اجبار مى‏آوردند و در گردنت طنابى بود «29»! به تو گفتند: «بيعت كن»، و تو در مقابل آنان با فضائل و سوابق خود استدلال كردى، و همه تو را تصديق كردند. ولى بعد از آن ابو بكر ادعا كرد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده است كه گفته: «خداوند نخواسته است نبوت و خلافت براى ما اهل بيت جمع شود». عمر و ابو عبيده جراح و سالم و معاذ بن جبل هم او را تصديق كردند؟!
   
سپس طلحه رو به حضرت كرد و گفت: همه آنچه گفتى و ادعا كردى حق است، و آنچه از سابقه و فضيلت كه با آنها استدلال كردى ما هم اقرار مى‏كنيم و قبول داريم ولى در باره خلافت، اين پنج نفر به آنچه شنيدى شهادت دادند!
جواب اوّل: معاهده بر صحيفه ملعونه
(1) در اينجا على عليه السّلام بپا خاست و از سخن طلحه به غضب آمد و چيزى را كه كتمان مى‏كرد فاش نمود و مطلبى را روشن كرد كه در روز مرگ عمر فرموده بود ولى مردم مقصود آن حضرت را نفهميده بودند «30».
حضرت رو به طلحه كرد و در حالى كه مردم مى‏شنيدند فرمود: اى طلحه، بخدا قسم نوشته‏اى كه روز قيامت با آن خدا را ملاقات كنم محبوبتر از نوشته اين پنج نفر نيست كه در حجة الوداع در خانه كعبه بر سر وفاى به آن هم پيمان شدند كه: «اگر خداوند محمد را بكشد يا بميرد يك ديگر را بر ضدّ من كمك كنند و پشتيبانى نمايند تا به خلافت نرسم» «31»!
 
جواب دوم: حديث غدير
(2) حضرت فرمود: اى طلحه، دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند «32»، سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است كه در روز غدير خم فرمود: «هر كس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على هم نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است». من چگونه مى‏توانم بر آنان صاحب اختيارتر از خودشان باشم در حالى كه آنان اميران و حاكمان بر من باشند؟!
______________________________
(30) در بحار: ج 8 قديم ص 22 و 27 روايت كرده كه وقتى عمر مرد و جنازه او را در كفن پيچيدند، امير المؤمنين عليه السّلام نگاهى به جنازه‏اش كرد و فرمود: «هيچ كس را بيشتر دوست ندارم كه با صحيفه و نوشته‏اش خدا را ملاقات كنم مانند اين به كفن پيچيده»، كه اكثر مردم منظور حضرت را نفهميدند. در عبارات فوق امير المؤمنين عليه السّلام منظور از صحيفه را بيان فرموده است.
(31) «ب» و «د»: كه خلافت به من نرسد.
(32) «ج» خ ل: دليل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند و بر صحت آنچه من گفتم ....
 
جواب سوم: حديث منزلت‏
(1) همچنين سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: «تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى بجز نبوّت»، آيا نمى‏دانستيد كه نبوّت غير از خلافت است؟ اگر با نبوت چيز ديگرى هم بود پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را استثنا مى‏كرد؟!
 
جواب چهارم: حديث ثقلين‏
(2) همچنين سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه فرمود: من در ميان شما دو چيز باقى گذاردم كه تا به اين دو تمسّك كرده‏ايد هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم‏ «33». از اينان پيشى نگيريد و از اينها عقب نمانيد. به اينان چيزى نياموزيد كه از شما داناترند.
بنا بر اين سزاوار است خليفه بر امّت كسى جز داناترين آنان به كتاب خدا و سنّت پيامبرش نباشد، كه خداوند هم مى‏فرمايد: أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ‏ «34»، «آيا كسى كه به حق هدايت مى‏كند سزاوارتر است كه تابع او شوند يا كسى كه هدايت نمى‏شود مگر آنكه او را هدايت كنند، پس چه شده شما را و چگونه حكم مى‏كنيد»، و نيز مى‏فرمايد: وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ‏ «35»، «در علم و جسم او را وسعت عنايت نمود»، و مى‏فرمايد: أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ‏ «36»، «يا اثرى باقى مانده از علم، اگر راستگو هستيد»، و نيز پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى‏فرمايد: «هيچ امّتى اختيار حكومت خود را بدست كسى نمى‏سپارند در حالى كه عالم‏تر از او در ميانشان باشد مگر آنكه كارشان همچنان رو به پائين مى‏رود، تا به آنچه ترك كرده‏اند باز گردند». پس ولايت جز امير بودن بر امّت نيست.
______________________________
(33) «ب»: به اين دو تمسّك كنيد تا گمراه نشويد: كتاب خدا و اهل بيتم.
(34) سوره يونس: آيه 35.
(35) سوره بقره: آيه 247.
(36) سوره احقاف: آيه 4.
 
جواب پنجم: حديث تسليم به إمرة امير المؤمنين‏
(1) دليل بر دروغ و باطل و ناحقّ‏شان اين است كه آنان به دستور پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بر من بعنوان «امير المؤمنين» سلام كردند «37». و اين مطلب بر آنان (ابو بكر و عمر) و بر تو (اى طلحه) بخصوص و بر اين كه همراه توست- يعنى زبير- و بر همه امت و بر اين دو نفر- و حضرت به سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف اشاره كردند- و بر اين خليفه ظالم شما «38»- يعنى عثمان- حجّت است.
 
جواب ششم: شوراى شش نفرى عمر
(2) ما گروه شش نفرى شورى همگى زنده هستيم. اگر عمر و اصحابش در نسبت حديث به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله راست مى‏گفتند پس چرا عمر مرا جزء شورى قرار داد؟ آيا ما را در شورى براى خلافت قرار داد يا غير آن؟ اگر نظرتان اين است كه شورى را براى غير حكومت قرار داد پس اكنون عثمان بر ما امارتى نخواهد داشت، و ما بايد در موضوع ديگرى مشورت مى‏كرديم چرا كه در اين صورت او به ما دستور داده كه در غير مسأله خلافت مشورت كنيم، و اگر شورى در باره خلافت بوده پس چرا مرا همراه شما داخل شورى نمود؟! چرا مرا خارج نكرد در حالى كه مى‏گفت: «پيامبر اهل بيتش را از خلافت خارج كرده و خبر داده كه آنان را در خلافت نصيبى نيست»؟!
 
جواب هفتم: سخنان عمر هنگام مرگ‏
(3) چرا عمر هنگامى كه ما شش نفر اصحاب شورى را يكى يكى فراخواند به پسرش عبد اللَّه گفت:- (در اينجا حضرت اشاره به پسر عمر كه در مجلس حاضر بود فرمود:) هان، او اينجاست- تو را بخدا قسم مى‏دهم كه بگوئى وقتى ما خارج شديم پدرت به تو چه گفت؟ عبد اللَّه بن عمر گفت: حال كه مرا قسم دادى‏ «39»، او گفت: «اگر با
______________________________
(37) يعنى به امر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به من گفتند: «السلام عليك يا امير المؤمنين».
(38) «الف» و «ب»: اين خليفه شما كه اكنون بر سر كار است.
(39) «الف» خ ل: كمترين شهادت من اين است كه او گفت: ....
اصلع‏ «40» بنى هاشم بيعت كنند آنان را به وسط جاده روشن خواهد كشانيد و طبق كتاب پروردگارشان و سنّت پيامبرشان بپا خواهد داشت»! سپس حضرت فرمود: اى پسر عمر، در آنجا تو چه گفتى؟ پسر عمر گفت: من به او گفتم: اى پدر، چه مانعى دارى كه او را خليفه قرار دهى؟ حضرت فرمود: عمر چه جوابى به تو داد؟ پسر عمر گفت: او مطلبى گفت كه آن را كتمان مى‏كنم! فرمود: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آنچه او به تو گفته و تو به او گفته‏اى به من خبر داده است؟ پسر عمر پرسيد: چه موقع خبر داده است؟! فرمود: در زمان حياتش به من خبر داد، و سپس در آن شبى كه پدرت از دنيا رفت در خواب به من خبر داد، و هر كس پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را در خواب ببيند گويا در بيدارى ديده است.
پسر عمر گفت: چه چيزى به تو خبر داده است؟ فرمود: اى پسر عمر، تو را بخدا قسم مى‏دهم كه اگر برايت نقل كردم گفتارم را تصديق كنى؟ پسر عمر گفت: اگر هم خواستم ساكت مى‏مانم! حضرت فرمود: وقتى به او گفتى: «چه مانعى دارى كه او را خليفه قرار دهى»؟ گفت: مانع من صحيفه و نوشته‏اى است كه در بين خود نوشته‏ايم و معاهده‏اى كه در كعبه در حجة الوداع بر سر آن همپيمان‏شده‏ايم! پسر عمر در اينجا ساكت ماند و گفت:
تو را بحقّ پيامبر قسم مى‏دهم كه از من دست بردارى! سليم مى‏گويد: پسر عمر را در آن مجلس مى‏ديدم كه گريه راه گلويش را بسته بود و از دو چشمانش اشك جارى بود.
سپس على عليه السّلام رو به طلحه و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقّاص‏ «41» نمود و فرمود: بخدا قسم اگر آن پنج نفر (اصحاب صحيفه) بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دروغ بسته‏اند ولايت آنها بر شما حلال نيست، و اگر راست گفته‏اند براى شما حلال نيست مرا همراه خود داخل شورى قرار دهيد، زيرا ورود من در شورى (به گفته شما) مخالفت با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سرپيچى از فرمان او به حساب مى‏آيد.
______________________________
(40) اصلع يعنى كسى كه جلوى سرش مو ندارد كه در اينجا اشاره به امير المؤمنين عليه السّلام است.
(41) اين چهار نفر با عثمان و امير المؤمنين عليه السّلام، شش نفر اصحاب شورى بودند.

نظرات شما عزیزان:

morteza
ساعت22:07---2 بهمن 1390
عالی بود زهیرجان

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 36
بازدید هفته : 268
بازدید ماه : 510
بازدید کل : 25213
تعداد مطالب : 73
تعداد نظرات : 42
تعداد آنلاین : 1